محله آخونی .... آخینی محله پدری و ریشه های زندگی ام
| |||||||||||
| مرحوم آقای میرحسن آقا حیدر نژاد ابوی گرامی آقایان : مرحوم سیدآقا-مرحوم میرابلفضل -میرصمد - سیدحسین و سیدمحمد حیدرنژاد
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هامقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
نماز حضرت زینب در بارگاه یزیدیان
پیامرسانى پس از شهادت
دشمنان رسوا شوند و غافلان آگاه گردند و ستمگران نتوانند بر جنایتهاى خویش پردهپوشى کنند. نقش اسراى اهل بیت پس از عاشورا، رساندن پیام خون شهیدان بود، چه در برخوردهاى فردى و موضعى و چه بهصورت سخنرانیهاى عمومى؛ مثل آنچه که حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) در کوفه و دمشق انجام دادند تا همگان بفهمند که چه جنایتى نسبت به فرزند رسول خدا انجام گرفته است.
من سلام برسان و به آنان بگو که : پدرم غریبانه جان داد، پس بر او ندبه کنید و شهید شد، پس بر او بگریید.
تمامی لحظات اسارت خاندان عترت پس از واقعه عاشورا ، سرشار از حرکتها و جنبشهای روشنگرانه دینی است. در حقیقت همه اسیران رسانه هستند ، رسانهای برای انعکاس تقوا و حق . حضرت رقیه(س) نخستین شخصیتی است که با شهادت خویش در مسیر دشوار اسارت، پیام عاشورا و حقانیت امام حسین(ع) را منتشر میکند و در کنار آن، نمایشدهنده اوج تقوا در این کاروان است که کاروانیان با وجود هجمهها، رنجها و مرارتهای منزل به منزل اسارت، باز هم بر اخلاص تکیه دارند تا هرگز تسلیم دشمن نشوند.
یادمان باشد اسیران کربلا همنشینهایی چون سیدالساجدین(ع) و زینب کبری(س) داشتند. حواسمان باشد که در این دنیا با چه کسانی همنشین میشویم؛ زیرا روح و جانمان تا ابدیت با آنان خواهد بود و یادمان باشد که خدا با اهل تقواست.
حقارت میکردند، میگفتند حسین در دلها جا دارد. همین ویژگی در وجود همه اسیران کربلا هم بود. ********************** انسان متقی محبوب خدا میشود و شاهد این جمله هم شهدای کربلا هستند- که چون امام خویش را تنها نگذاشتند و اسیران کربلا هم توفیق همراهی امامی دیگر را داشتند - همه محبوب خدا هستند و با گذشت قرنها از واقعه عاشورا نام این شخصیتهای ارجمند همچنان زنده است. " یا حسین " موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 23 / 2 / 1395برچسب:آخونی,محرم آخونی, ] [ 14:47 ] [ غ . آ ]
" روحون شاد اولسون معرفتلی کیشی "
در اطاعت اوامر الهی ، و نیز در معصیت و به فرمان شیطان و نَفس بودن ، امر دایر است بین این که : با کسی که حیات و ممات ، غنا و فقر و مرض و صحت و مریض خانه و دکتر و خزانه و ثروت .... به دست اوست ، مجالست(نشست و برخاست) بکنیم ، یا با کسی که هیچ ندارد ؟
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس افتخارآفرینانمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 28 / 1 / 1398برچسب:بهجت, ] [ 19:1 ] [ غ . آ ]
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود : حضرت نوح(ع) بعد از این که با ده بیست نفر سوار کشتی شدند یکدفعه به یاد پسرش افتاد. خطاب آمد : «انهُ لَیسَ مِن أَهلِکَ» او از اهل تو نبود ، بیخود به او چسبیده بودی . ان شاء الله این در مذهب شیعه پیشامد نمیکند. این آیه را بنده برای قوت قلب شما خواندم که صلواتی بفرستی، دستی به دست بمالی و بچههایت را نگاه کنی ببینی خداوند اولاد خوب به شما داده است. اگر هم نداده از روی مصلحت بوده است. اگر دانستیم خدا خیر ما را می خواهد غصّه نمیخوریم. کارهایی که او میکند همه برای ما خوب است. پس با اختیار خود آن را امضا کن. مشیّت خدا ، مشی خداست ؛ آن را امضا کن . به یک حساب محمد و آل محمد(ص) مشیّت هستند . باطن شما هم با خدا آشتی کرده است. از این ساعت به بعد تمام زندگیات را درست برو. هر کجا باز دیدی دارید تکان میخورید، صلواتی بفرست و مواظب باش که صفایت با خدا به هم نخورد. ( خبرگزاری تسنیم ) . موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 20 / 11 / 1397برچسب:دولابی, ] [ 1:35 ] [ غ . آ ]
مرحوم جنت مکان ، مداح اهل بیت علیهم السلام مرحوم آقای مش محرم اصغرزاده نیازی ( رحمه اله )
در اثر عزاداریهای بی پیرایه و خالصانه ی این نوکرخالص امام حسین ع ، همراه با مرشد و معلم مداحی ایشان ، مرحوم خلدآشیان آقای مش جعفر آقا خادم حقیقیان ( رحمه اله علیهیم ) ، ما بچه های زمان قدیم محله آخونی توانستیم با فداکاریها و مصیبت های آقام امام حسین و یاران وفادار آنحضرت آشنا بشویم و نام آن بزرگواران در سینه و روح و روان مان حک و ثبت گردد . موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس افتخارآفرینانعکس مطالب و موضوعاتریش سفیدان محلهمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> " بزرگان مداحی و شور و نوای حسینی محله آخونی در ایام ماضی "
آقا مش محرم آقا اصغرزاده نیازی مرحوم آقا مش جعفر آقا خادم حقیقیان مرحوم مرحومان خلد آشیان : آقامش محرم اصغرزاده نیازی و مرحوم آقامش جعفر خادم حقیقیان ( مداحان و خادمان آستان امام حسین ع ) نوحه خوانان امام حسین (ع) در ایام عزاداری و محرم در محله در ایام قدیم ....
مرحوم حاج شیخ علی اصغرآقا خوش نیاز آقای بیوک آقا مطیع رنجبر ( ریحانی ) مرحوم مغفورحاح شیخ علی اصغرآقا خوش نیاز را اهالی محله با شبهای قدرو قرآن به سرگذاشتن و " بِکَ یا اللّه " آنمرحوم خوب یادشان است. و نیزآقای بیوک ریحانی را هم یاد بکنم که درخواندن نوحه با چه خلوصی زیبا احساس خودش را بیان می کرد . مرحوم آقا کبلایی فرمان بنده مرحوم آقاشیخ تقی پورنیازی مرحوم آقاکبلایی فرمان بنده درمرثیه خوانی برای اباعبداله ع چه ضجه ای می زدند. و آقاشیخ تقی مرحوم با شور و حال قشنگی نوحه ی عزاداری اش را بیان می کرد.
******************************** جا دارد در این فرصت برای آن مرحومان جنت مکان،که دراثر عزاداریهای خالصانه این نوکران خالص امام حسین ع توانستیم ما بچه های آن زمان محله آخونی بافداکاریها و مصیبت های آقام امام حسین و یاران وفادار آنحضرت آشنا بشویم و نام آن بزرگواران را در سینه و روح و روان مان حک و ثبت کنیم- از خداوند رحمان برای همه شان علوّ درجات معنوی را خواهانیم . ان شااله با آقام امام حسین (ع) در روز محشر همسایه باشند . ***************************************************************** " نوحه خوانان عصر حاضر محله " آقای کبلایی یحیی محمد زاده
دیگر مداحان اهل بیت علیهم السلام محله آقایان : حاج موسی حسین زاده و حاج علیرضا اولاد علی موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس افتخارآفرینانعکس مطالب و موضوعاتریش سفیدان محلهمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
آرامگاه این مرشد مومن در شهرری قبرستان ابن بابویه قرار دارد حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به ساعی و از عارفان معاصر، که در حدود نود سالگی در سال ۱۳۵۷ شمسی در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، طباخی داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میداشت. چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز برخورد میکرد به حاج مرشد معروف بود. تنها نسخه دیوان اشعار عرفانی ساعی در زمان خود در آتش سوزی مغازهاش سوخت از این رو پس از تدوین اشعار بجامانده به دیوان سوخته مشهور شد. او اجازه چاپ اشعار خود را نمیداد، اما پس از درگذشت وی تاکنون چندبار چاپ شدهاست. حاج مرشد با بزرگان معنوی چون: شیخ رجبعلی خیاط، طوطی همدانی و حاج اسماعیل دولابی ارتباط دوستانه داشت. از اشعار اوست:
وی در حدود نود سالگی در ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ هجری شمسی در تهران درگذشت. قبر او امامزاده هادی در جنب ابن بابویه تهران است. این بیت شعر از او بر سنگ عمودی بالای قبر وی نوشته شدهاست:
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 12 / 6 / 1396برچسب:مرشدچلویی, ] [ 20:30 ] [ غ . آ ]
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هامقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 1 / 2 / 1393برچسب:پند, ] [ 16:36 ] [ غ . آ ]
داستانی از چارلی چاپلین با چهار فرزندشان جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. کافی نداشت و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد گفت: " متشکرم آقا " . قبول کرد. خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم . و ...... " آن سیرک زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم " . موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هامقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 19 / 10 / 1393برچسب:چارلی چاپلین, ] [ 1:11 ] [ غ . آ ]
یوکوم آغیر ، یولوم اوزاق - یامان یئرده یورولموشام .....
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 22 / 9 / 1393برچسب:مطالب زیبا, ] [ 21:14 ] [ غ . آ ]
هر موقع شیطون وسوسه کرد که بری دنبال گناه ، سریع همون لحظه و همون جا رو به قبله وایستا و دست به سینه بذار و بگو : ... صلی الله علیک یا اباعبدالله ( ع )
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 20 / 8 / 1393برچسب:گناه,, ] [ 23:30 ] [ غ . آ ]
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> ( فیلم = نتیجه احترام به دیگران ، به خودمان بر میگردد )
موقع دیدن فیلم ، موزیک وبسایت را ببندید موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 2 / 10 / 1393برچسب:محبت, ] [ 9:3 ] [ غ . آ ]
" چال تاری قوی تار آغلاسین " ایسته میره م یار آغلاسین،چال تاری قوی تار آغلاسین
گول اویناسین خارآغلاسین،بوغازگولسون دار آغلاسین!
قوی یئره غم پیاله سین ،سیل گوزونون شلاله سین
آل گونشین حواله سین، شاخ قارا ، قوی قار آغلاسین
یار نده ن آغلاسین گره ک؟ ، بویون بوکولسون آی فلک
دویونجا قویمادین گولک ،سیخ ناری قوی نار آغلاسین
خزان یئلی اسن زامان ، شخته آمان کسن زامان
یار یاریلان کوسن زامان ،کیمسه کیمیم وار آغلاسین ؟
توزدی دوماندی فیرتینا ، اوءد یاغیلیب گولوستانا
دؤنده ر یوزون شبیستانا ، ساغره یالوار آغلاسین
صبحه تیکیلدی گؤزلریم ،داغلاری آشدی سؤزلریم
گیزلین الوودی کؤز لریم ، نی اؤلدی نیزار آغلاسین
ساقی گتیر قدح لرین ،سرخوش اولاق درین درین
سئوگی توتا کینین یئرین ،کین اؤزی زارزار آغلاسین
دریالارا اوزان آراز ، جوم درینه قالما ده یاز
میره کّب اول سؤزلری یاز ، داغ دا بولاق لار آغلاسین .
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاشعر و دو بیتیمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
" چهار نشانه از بهشت روندگان " در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که : کلید و رمزی برای موفقیت انسان برای رسیدن به قرب الی الله ذکر شده که هر کس آن را به کار ببندد طبق قول حضرات معصومین (علیهم السلام) اهل بهشت خواهد بود. و آن حدیث :
«اِنَّ لاَِهْلِ الْجَنَّةِ اَرْبَعُ عَلاماتٍ، وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ، وَ لِسانٌ لَطیفٌ وَ قَلْبٌ رَحیمٌ وَ یَدٌ مُعْطِیَةٌ »
امام صادق(علیه السلام) در این حدیث نورانی مهمترین ویژگی های اهل بهشت را به چهار
دسته تقسیم کرده که نخستين نشانه ، روی گشاده و دومين آن ها گفتار زيباست .
روی گشاده توسط اهل بيت (علیهم السلام) بسيار توصيه شده است و همه بايد با
گشاده رويی با یکدیگر مراوده کنند بطوریکه حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند:
لبخند و تبسم مومن حسنه و ثواب است.
در روايات آمده كه غسال حق ندارد عيوب اموات را انتقال دهد و تا اين حد بايد اسرار مؤمنين
مخفی بماند.
و آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا» (احزاب/۷۰) :
پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) که منشاء علم الهی و برگزیده خداوند بودند این آیه را
همیشه در منابر خود قرائت می کردند تا علاوه بر دعوت بر تقوا از مردم بخواهند که به نیکی
سخن و در گفتار خود حق بگویند.
از امام صادق(علیه السلام) نيز نقل شده است : اگر كسی سخنی را نقل كند تا به مؤمنی صدمه بزند، خداوند آن فرد را از ولايت خويش خارج ميكند و از نظر خدا میافتد.
حسادت در اكثر انسانها هست و تنها در كسي نيست كه وقتي رقيبش به موفقيتی دست
يافت، خوشحال شود.
كنترل زبان بسيار مهم است و بيشتر گناه ها از طريق زبان است. صدمات بدنی قابل درمان
است اما زخم زبان، قابل درمان نيست . دومين علامت اهل بهشت بر اين اساس ، گفتار
خوب است .
سومين علامت اهل بهشت، قلب مهربان است و در حديث آمده است كه خداوند پدر يا
مادري که به فرزندشان بسیار محبت می ورزند را به بهشت می برد، بنابراین محبت به
زيردستان بسيار توصيه شده است.
سومين علامت اهل بهشت مهرورزی و قلب مهربان است و در بين افراد، محبت ورزيدن به
دیگران به ویژه مدیران بر زيرمجموعه و كارمندان، نشانه قلب مهربان است. برخی از مديران
طوری عمل میكنند كه وقتی از جایی ميروند، زير مجموعه آن ها ناراحت و گاهی گريان
ميشوند.
و چهارمين علامت اهل بهشت را، سخاوت و انفاق دائم می باشد . سخاوت و انفاق از
ويزگي های اهل بهشت است و بسيار در اسلام توصيه شده است و ای بسا كافر كه به خاطر
انفاق دائم و سخاوتمندی، مورد رحمت خداوند قرار میگيرد.
و ...... كسی كه كار مؤمنی را راه بياندازد، خداوند كارهای او را راه میاندازد و حوائج وی را
برطرف می كند.
منبع : روابط عمومی مسجد مقدس جمکران
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 1 / 10 / 1393برچسب:اهل بهشت, ] [ 10:50 ] [ غ . آ ]
دوستی تعریف می کرد : سوار تاکسی بین شهری شده بودم . مسیرم تهران بود . اصلا با راننده در باره مقدار کرایه صحبتی نکرده بودم و از بابت پول هم نگران نبودم . اواسط راه که بیابان بود ، دست کردم جیپ سمت راست شلوارم ، اما پولی در آن نبود . جیپ سمت چپ ، اما در آنجا هم پولی نبود . جیب پیراهنم ... جیب های کاپشن پشمی ام .... ، اما در هیچکدام پولی پیدا نکردم . یادم افتاد که کاپشن چرمی ام که روغنی و کثیف شده بود را که در خانه عوض کرده بودم کیف پولم تماما در آن کاپشن مانده بود . با کمی تردید و دودلی رو به راننده کرده و گفتم : آقای راننده ببخشید ،شما اگه روزی شخصی را سوار کردید و در بین راه آن شخص اظهار بکند که پولی همراه ندارد ، شما چکار می کنید ؟ راننده گفت : به قیافه اش نگاه می کنم . گفتم : الان فرض کن که همان شخص من باشم که این اتفاق براش افتاده باشد . راننده یک دفعه کمی از سرعت ماشین را کم کرده و در آیینه نگاهی عمیق به من انداخت و گفت : آدم بدی به نظر نمی رسی ..... می رسونمت ..... خدا کریمه ...... --------------------------------------- خدایا .... پروردگارا ..... من مسیر زندگی ام را با یاد تو طی کرده ام ، به خیال اینکه توشه ای در بر دارم اما الان هرچی نگاه می کنم می بینم که دستم خالی خالیه ..... فقط یک آه و افسوس و یک عمر مفت از دست رفته برام باقی مانده ..... خدایا .... ما رو می رسونی ؟؟؟ ااا .... یا همین جا وسط این بیابون سردرگمی پیاده مون می کنی ؟؟؟ ااا موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ارسالی : آقای بهزاد علمی موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> شکست ، سنگ محک و سنجش
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 18 / 3 / 1393برچسب:شکست, ] [ 1:0 ] [ غ . آ ]
[ 3 / 6 / 1392برچسب:سخن بزرگان, ] [ 23:27 ] [ غ . آ ]
در یکی از روزها، پادشاهی سه وزیر خود را فراخواندو از آنها درخواست کرد کار
عجیبی انجام دهند .
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها
را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند همچنین از آنها خواست
که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند .
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به
راه افتادند .
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات
را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد.
وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و
احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال
شروع به جمع کردن نمود وخوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با
میوه ها پر نمود .
و اما وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمیدهد
و برایش مهم نیست ، کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند .
وقتی وزیران نزد شاه آمدند به سربازانش دستور داد ، ﺳﻪ وزیر را گرفته و
هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند در زندانی دور که
هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند .
وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه
سه ماه به پایان رسید .
وزیر دوم هم این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که
جمع آوری کرده بود سپری کرد .
و اما وزیر سوم ...... بیچاره قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مرد.
خیلی از ماها فکر میکنیم که اعمال ما چه سودی برای خدا دارد و شاید با این
فکر انحرافی در کارهای انسانی و اخلاقی و دینی خود اهمال کنیم.
در حالی که امر و نهی خداوند برای خود ماست و او بی نیاز از اعمال ماست .
حال از خود این سؤال را بپرسیم ، ما از کدام گروه هستیم ؟
زیرا ما الآن در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب و یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری
کنیم،
اما فردا زمانی که به ملک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند ، در آن
زندان تنگ و در تاریک و در تنهایی ؛
آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به داد ما
می رسند .
خداوند می فرماید: ( وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ ) البقره۱۹۷
توشه برگیرید که بهترین توشه پرهیزگاری است ، و ای خردمندان !
از (خشم و کیفر) من بپرهیزید ......
برگرفته از وبلاگ " رزمنده سایبری "
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 23 / 10 / 1392برچسب:توشه آخرت, ] [ 22:47 ] [ غ . آ ]
نصوح مردی بود شبيه زنها . صورتش مو نداشت و سینه های برجسته همچون زنها داشت و در حمام زنانه كار مى كرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه ، هم امرار معاش میکرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت، او را به کام خود اندر میساخت و كسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تميزكارى و زرنگى او به گوش همه رسيده و زنان و دختران رجال دولت و اعيان و اشراف دوست داشتند كه وى آنها را دلاكى كند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در كاخ شاه صحبت از او به ميان آمد.
آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص نديمانش به اتفاق به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از اين حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد كه همه كارگران را تفتيش كنند تا شايد آن گوهر ارزنده پيدا شود . طبق اين دستور مأمورين ، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند، همين كه نوبت به نصوح رسيد با اينكه آن بيچاره هيچگونه خبرى از آن نداشت ، ولى از ترس رسوايى ، حاضر نـشد كه وى را تفتيش كنند، لذا به هر طرفى كه مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقويت مى كرد و لذا مأمورين براى دستگيرى او بيشتر سعى مى كردند. نصوح هم تنها راه نجات را در اين ديد كه خود را در ميان خزينه حمام پنهان كند . ناچار به داخل خزينه رفته و همين كه ديد مأمورين براى گرفتن او به خزينه آمدند و ديگر كارش از كار گذشته و الان است كه رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه كرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته خدا را طلبید و گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات قسم این بار نیز فعل قبیح ام بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست كه از اين غم و رسوايى نجاتش دهد . به مجرد اين كه نصوح توبه كرد، ناگهان از بيرون حمام آوازى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد كه گوهر پيدا شد . پس از او دست برداشتند. و نصوح خسته و نالان شكر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت . او در این واقعه عیاناً لطف و عنایت ربانی را مشاهده کرد. این بود که بر توبهاش ثابتقدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى كه از راه گناه تحصيل كرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ، ديگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود و به عبادت خدا مشغول گرديد . اتفاقاً شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد : « اى نصـــوح ! چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟ تو بايد چنان توبه كنى كه گوشتهاى حرام از بدنت بريزد . » همين كه از خواب بيدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و به اين ترتيب گوشتهاى حرام تنش را آب كند . نصوح اين برنامه را مرتب عمل مى كرد تا در يكى از روزها همانطورى كه مشغول به كار بود، چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا میكرد. از اين امر به فكر فرو رفت كه اين ميش از كجا آمده و از كيست ؟ تا عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعاً از شبانى فرار كرده و به اينجا آمده است ، بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و به او تسليمش نمايم . لذا آن ميش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد ، به آن حيوان نيز مى داد و مواظبت مى كرد كه گرسنه نماند. خلاصه ميش زاد ولد كرد و نصوح از شير و عوائد ديگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاكت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همين كه نصوح را ديدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شير مى داد به طورى كه همگى سير شده و راه شهر را از او پرسيدند. وى راهى نزديك را به آنها نشان داده و آنها موقع حركت هر كدام به نصوح احسانى كردند و او در آنجا قلعه اى بنا كرده و چاه آبى حفر نمود و كم كم در آنجا منازلى ساخته و شهركى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و رحل اقامت افكندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حكومت نموده و مردمى كه در آن محل سكونت اختيار كردندهمگى به چشم بزرگى به او مى نگريستند. رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبير او به گوش پادشاه آن عصر رسيد كه پدر آن دختر بود . از شنيدن اين خبر مشتاق ديدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت كنند. همين كه دعوت شاه به نصوح رسيد، نپذيرفت و گفت : من كارى و نيازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست . مأمورين چون اين سخن را به شاه رساندند، بسيار تعجب كرد و اظهار داشت حال كه او براى آمدن نزد ما حاضر نيست ما مى رويم كه او را و شهرك نوبنياد او را ببينيم . پس با خواص درباريانش به سوى محل نصوح حركت كرد، همين كه به آن محل رسيد به عزرائيل امر شد كه جان پادشاه را بگيرد، پس پادشاه در آنجا سكته كرد و نصوح چون خبردار شد كه شاه براى ملاقات و ديدار او آمده بود ، در مراسم تشييع او شركت و آنجا ماند تا او را به خاك سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت ، اركان دولت مصلحت ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان كردند و نصوح چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيده و بعد با همان دختر پادشاه كه ذكرش رفت ، ازدواج كرد و چون شب زفاف و عروسى رسيد، در بارگاهش نشسته بود كه ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت : چند سال قبل ، ميش من گم شده بود و اكنون آن را نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن . نصوح گفت : چنين است . دستور داد تا ميش را به او رد كنند، شخص گفت : چون ميش مرا نگهبانى كرده اى هرچه از منافع آن استفاده كرده اى ، بر تو حلال ولى بايد آنچه مانده با من نصف كنى . نصوح گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غير منفول را با او نصف كنند. آن شخص گفت : بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن ميش از آن من ، بلكه ما دو فرشته براى آزمايش تو آمده ايم . تمام اين ملك و نعمت ، اجر و پاداش توبه راستين و صادقانه ات بود كه بر تو حلال و گوارا باد . و از نظر غايب شدند . موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
قوجامان تبریزیم - ایلک شهریمیز " ایران " دا
- برای اولین بار کتب خارجی در تبریز ترجمه گردید که از آن جمله عبارتند از: پطر کبیر،شارل دوازدهم،اسکندر کبیر .
- اولین رمان به نام(ستارگان فریب خورده- حکایت یوسف شاه سراج) توسط میرزا فتحعلی آخوند زاده در تبریز به رشته تحریر در آمد.
- اولین دایرهّ المعارف توسط محمد رضا زنوزی تبریزی نوشته شد.
- اولین کتابخانه عمومی توسط میرزاحسن خان خازن لشگردر سال ۱۳۱۲ در تبریز تاسیس شد.
- اولین سینما پس از پنج سال از اختراع جهانی آن(توسط برادرن لومیر) ، در تبریزبا نام سولّی(آفتاب)تاسیس گردید.
- اولین نمایشنامه وتئاتر در تبریز به سال ۱۲۶۱ و اولین عکاسخانه توسط قاسم میرزا در تبریز راه اندازی شد .
- اولین فوتبالیست شاغل در اروپا (بلژیک) به نام حسین صدقیانی از اهالی تبریز در سالهای ۱۳۰۹-۱۳۱۱بهترین گل زن باشگاههای این کشور بود و در فینال جام باشگاههای بلژیک با به ثمر رساندن سه گل باعث قهرمانی تیم رویال شالروا اسپورتینگ کلوپ در مقابل تیم بروکسل گردید.
در زمینه پزشکی:
-نخستین طبیب محصل فرهنگ- نخستین کتابهای پزشکی - نخستین آبله کوبی - نخستین دانشکده پرستاری مامائی - نخستین دندانهای مصنوعی - اولین عمل قلب باز - پیوند قلب برروی سگها و نخستین عمل پیوند کلیه توسط دکتر جواد هیات در سال ۱۳۴۷ در تبریز به انجام رسید.
- اولین هوانورد به نام کلنل محمد تقی خان پسیان از اهالی تبریز بود.
- اولین کارخانه اسلحه و مهمات در شهر تبریز بنا نهاده شد .
- اولین کارخانه چینی سازی در شهر تبریز ساخته شد.
- اولین کارخانه تولید برق و اولین خیابانی که در آن از چراغهای برقی استفاده شد خیابان چراغ گازی تبریز بود.
- اولین ضرابخانه ماشینی و انتشار اسکناس از فعالیت های این شهر اولین ها بود.
- اولین شهر که صاحب تلفن شد تبریز بود .
- اولین انجمن زنان در تبریز توسط صاحب سلطان خانم تشکیل گردید .
- اولین بلدیه و نظمیه پلیس مردمی و شهرداری متعلق به تبریز است.
- اولین مهمانخانه توسط میرزا اسحق خان معززالدوله در تبریز پذیرای مهمان گردید .
- اولین مدرسه کر و لال ها توسط جبارباغچه بان و اولین مدرسه نابینایان توسط یک میسیون آلمانی و اولین مدارس حرفه ای و بازرگانی توسط محمدعلی تربیت واولین کودکستان توسط ابوالقاسم فیوضات در تبریز بنا گذاشته شد.
- اولین پایگاه لرزه نگاری در تبریز (شهر زلزله خیز) بنا گذاشته شد.
- اولین و تنهافردمسابقات جهانی محاسبات ذهنی در 8 سالگی بامقام قهرمان قهرمانان آتیلا کارآفرین اهل تبریز .
- اولین چاپخانه، اولین خیابانی که در ایران دارای برق شد، اولین پستخانه، اولین خط انتقال پست، اولین کتابخانه عمومی،اولین ایستگاه آتش نشانی، اولین انجمن شهر،اولین مرکز پلیس، اولین حملونقل ریلی عمومی با اسب و ...
و به همین خاطر تبریز شهر اولین هاست ..... قوجامان تبریزیم
( ارسال مطلب : آقای فتح اللهی فلاحی )
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 24 / 1 / 1393برچسب:تبریز,شهراولین ها, ] [ 19:7 ] [ غ . آ ]
چه خوب می شد اگر :
به جای ... " پدرم در اومد " - بگوییم : ( زیاد سخت نبود ) .
به جای ... " خسته نباشید " - بگوییم : ( خدا قوت ) .
" " ... " داد نزن " - بگوییم : ( لطفا آرام باش ) .
" " ... " حیف ، شکست خوردی " – بگوییم : ( در عوض ، با تجربه شدی ) .
" " ... " قابل نداره " – بگوییم : ( این هدیه ایست برای شما ) .
" " ... " بد نیستم " – بگوییم : ( خوبم ، ممنون ) .
" " ... " فراموش نکنی ها " – بگوییم : ( یادت باشه ) .
" " ... " مشکلی دارم " – بگوییم : ( مسئله ای دارم ) .
" " ... " دروغ نگو " – بگوییم : ( راستی ؟ راست می گی ؟ ) .
به جای ... " خدا بد نده " – بگوییم : ( خدا سلامتی بده ) .
" " ... " جانم به لبم رسید " – بگوییم : ( زیاد راحت نبود ) .
" " ... " به درد من نمی خورد " – بگوییم : ( مناسب حال من نیست ) .
" " ... " فعلا گرفتارم " – بگوییم : ( در فرصت مناسب با شما خواهم بود ) .
" " ... " دستت درد نکند " – بگوییم : ( از محبت شما ممنونم ) .
" " ... " غم آخرتون باشه " – بگوییم : ( ان شااله شما را در شادیها ببینیم ) .
" " ... " ببخشید مزاحمتون شدم " – بگوییم :
: ( از اینکه وقت خود را در اختیارم گذاشتید متشکرم ) .
" " ... " لعنت بر پدر و مادر کسی که در این محل آشغال بریزد " – بگوییم :
: ( بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد ، خدا رحمت کند ) .
و به جای کلمه خیلی زشت و نا امید کننده :" این مشکل شماست " ،حداقل بگوییم :
: ( شما را درک می کنم ان شااله کمک کوچکی از دستم برآید ) .
++++++++++++++++++++++++++
نحوه قضاوت کردن ما نسبت به اشخاص ، اشیاء و مفاهیم ، به نحوه ی نگرش
ما به آنها برمیگردد .
اگر نگرش ما به آنهامثبت باشد احساس ما به آنها هم مثبت می شود . و این
احساس مثبت ، باعث می شود افکار مثبتی نسبت به آنها پیدا بکنیم .
و خلاصه اینکه ، افکار مثبت ما نسبت به اشخاص و اشیاء ، رفتار ما را در قبال
آنها نیز حتما مثبت خواهد کرد چرا که این امری ثابت شده است . .....
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 16 / 1 / 1393برچسب:چه خوب می شد اگر, ] [ 21:13 ] [ غ . آ ]
جوانی میخواست به قلهای بلند صعود كند. پس از مدتها تمرين و آموزش و آمادگی،
سفرش را آغاز كرد .
به کوهی که از قبل برای صعود انتخاب کرده بود ، رفته و صعودخود را آغاز کرد .
به صعودش ادامه داد تا اين كه در اواسط قله هوا كاملا تاريك شد. به جز تاريكی هيچ
چيز ديده نميشد.
سياهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چيزی ببيند حتی ماه و ستارهها
پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.
جوان همانطور كه داشت بالا میرفت، در حالی كه چيزی به فتح قله نمانده بود، پايش
ليز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط كرد.
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد
زندگیاش را به ياد میآورد.
با تمامی وجودش و با تمام توان و خلوص خدا را فریاد زد . ناگهان دنباله طنابی که به دور
كمرش حلقه خورده بود بين شاخه های درختی در شيب کوه گير کرد و مانع از سقوط
كاملش شد .
در آن لحظات سنگين سكوت، که هيچ اميدی نداشت از ته دل فرياد زد: خدايا كمكم كن !
ندايی از دل آسمان پاسخ داد از من چه ميخواهی؟
- نجاتم بده خدای من!
- آيا به من ايمان داری ؟
- آری ، هميشه به تو ايمان داشتهام .
- پس آن طناب دور كمرت را پاره كن !
- جوان كوهنورد وحشت كرد : پاره شدن طناب يعنی سقوط بیترديد از فراز كيلومترها ارتفاع .
گفت : خدايا نمی توانم ..... نمی توانم ...
خدا گفت : آيا به گفته من ايمان نداری ؟
كوهنورد گفت: خدايا چرا ، اما .... اما نمی توانم . نمیتوانم .
روز بعد ، گروه نجات گزارش داد كه جسد منجمد شده يك كوهنورد در حالی پيدا شده كه طنابی
به دور كمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمين فاصله داشت...
منبع : وبلاگ "سهند توپراغی " موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین می برم نامت را با افتخار پدرم .
بابائی بابائی دستان گرمت را که تمام عمر برای من برای خانواده ات زحمت کشیده اند
میبوسم خاک زیر پایت هستم همان پاهائی که برای خوشبختی ما قدم برداشت
روزت مبارکدوستت دارم ( بهزاد علمی )
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
پسر به مادرش گفت : ببین مادر ، تو هم نماز می خونی و هم روزه می گیری ولی خدا چیزی به تو نمی دهد . ولی من که ، نه نماز می خونم و نه روزه میگیرم ، خدا همه چی بهم داده است . طفلک پسر نمی دانست که : مادرش از خدا همواره یک چیز می خواهد و آن هم اینکه ؛ " هر چی پسرش می خواهد خدا به او بدهد " موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->">
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ : الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ. خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشكار شد و پرده از كارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد، و تويى ياور و شكوه بسوى تو است و اعتماد و تكيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است، خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانى كه پيرويشان را بر ما واجب كردى و بدين سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى، به حق ايشان به ما گشايشى ده فورى و نزديك مانند چشم بر هم زدن يا نزديكتر؛ اى محمد اى على اى على اى محمد مرا كفايت كنيد كه شماييد كفايت كننده ام و مرا يارى كنيد كه شماييد ياور من، اى سرور ما اى صاحب الزمان فرياد فرياد فرياد، درياب مرا درياب مرا درياب مرا، همين ساعت همين ساعت هم اكنون، زود زود زود؛ اى خدا اى مهربانترين مهربانان به حق محمد و آل پاكيزه اش. موضوعاتمرتبط: عکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 3 / 1 / 1393برچسب:دعای امام زمان , ] [ 10:18 ] [ غ . آ ]
( رنجنامه ) احتمالا امام زمان مهربان من : غریبه ، چونکه ما عاشقش نشدیم......
چه ساده بر مقدسات میشه حتاکی!!!! ارسالی از : بهروز علمی موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 6 / 7 / 1393برچسب:رنجنامه, ] [ 1:0 ] [ غ . آ ]
به بهانه تولد پرویز پرستویی :( دیالوگ مشهور فیلم مارمولک ) : خدا که فقط خدای آدمای خوب نیست ...... خدا ، خدای آدمای بد هم هست و این فقط خود خداست که بین بنده هاش فرق نمی گذارد ......... فی الواقع خداوند ، عند بخشش ، عند لطافت و عند مردانگی است ........
موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هاعکس مطالب و موضوعاتمقالات و نوشته های ادبی برچسبها: href="<-TagLink->"> [ 25 / 7 / 1398برچسب:مارمولک, ] [ 23:40 ] [ غ . آ ]
|
|
|||||||||
[ طراحی : ایراناسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |